در کودکی همیشه فکر میکردم شبها کسی زیر تختم پنهان شده است.
نزد روانپزشک رفتم و مشکلم را گفتم
روانپزشک گفت: "فقط یک سال هفتهای سه روز جلسه ای 50 دلار بده و بیا تا درمانت کنم"
از آنجایی که این پول را نداشتم که بپردازم بیخیال شدم و نرفتم.
شش ماه بعد آن پزشک را در جایی دیدم پرسید: "چرا نیومدی؟"
گفتم: "خُب، جلسهای پنجاه دلار، برای یک سال خیلی زیاد بود. یه نجّار منو مجانی معالجه کرد. خوشحالم که اون پول رو پسانداز کردم و یه وانت نو خریدم"
پزشک گفت: "عجب! میتونم بپرسم اون نجّار چطور تو رو معالجه کرد؟"
گفتم: "به من گفت اگه پایههای تختخواب را ببُرم، دیگه هیچکس نمیتونه زیر تختت قایم بشه❗️"
نکته :
برای هر تصمیم گیری شتاب نکنیم.
محدودیتها همیشه بد نیست گاهی باعث خلاقیتهای ارزنده ای میشود.
سخت ترین و گرانترین راه حل الزاما بهترین راه حل نیست.
چشمها را باید شست جور دیگر باید دید.